پيرمرد زيرك!
يك پيرمرد بازنشسته, خانه جديدي در نزديكي يك دبيرستان خريد. يكي دو هفته
اول همه چيز به خوبي و در آرامش پيش مي رفت تا اين كه مدرسه ها باز شد. در
اولين روز مدرسه, پس از تعطيلي كلاسها سه تا پسربچه در خيابان راه افتادند و
در حالي كه بلند بلند با هم حرف مي زدند, هر چيزي كه در خيابان افتاده بود
را شوت مي كردند و سروصداي عجيبي راه انداختند.
اين كار هر روز تكرار مي شد و آسايش پيرمرد كاملاً مختل شده بود. اين بود كه تصميم گرفت كاري بكند...
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !